ایمیل های جدید برات اومده.به نظر مهم نمیان.اما اگه دنبال پرونده میگردی...خب یه ایمیل از یه خانواده به نام وینسنت برات ارسال شده.اونا گفتن که دخترشون یک هفته است که گم شده و از اون موقع تا حالا هیچ خبری ازش ندارن...و...میشه بپرسم چرا هیچ حرفی نمیزنی؟" شرلوک روی کاناپه دراز کشیده بود.پاهایش کشیده بودند، دستانش روی سینه اش قرار داشتند و چشمانش بسته بودند.
مانند مرده ای که در تابوت خوابیده باشد.جان دوباره به لپ تاپش نگاهی انداخت و به دنبال یک ایمیل مناسب برای شرلوک میگشت.کمی بعد دوباره جان گفت:این یکی فکر کنم به درد بخوره.ماجرای پسری که چپ کرد." ناگهان چشمان شرلوک باز شدند.او پرسید:یعنی چی چپ کرد؟" جان گفت: از طرف یک نفر به اسم نویل گرگسون." شرلوک تکرار کرد:یعنی چی چپ کرد؟"
جان گفت:بذار پیامشو برات بخونم:
سلام آقای هولمز! امیدوارم حالتون خوب باشه.از آخرین دیدار ما مدت زیادی میگذره.اخیرا درگیر پرونده ای مشکوک شدم.ماجرایی مربوط به یک مسابقه اتومبیلرانی.پسری 28 ساله به نام تام مک میلان که اخیرا در یکی از مسابقه ها جان باخت.خیلی ها میگن که مرگ اون فقط یه سانحه بوده.مرگ به خاطر سهل انگاری و سرعت زیاد.اما با توجه به مهارت و افتخارات اون،این مسئله نمیتونه این قدر ساده باشه.به هر حال اگر تمایل داشتید میتونید به بیرمنگام، به اداره پلیس خیابان ولف تشریف بیارید.لطفا قبلش به من اطلاع بدید.ازتون ممنون میشم.دوستدار شما:نویل گرگسون."
شرلوک از جایش برخاست و دستانش را به هم زد و گفت:خوبه.برای یک سربازرس جوان همین که فقط فکر میکنه پرونده خیلی مشکوکه کافیه.این پرونده رو ما حل میکنیم.مدتهاست که یک پرونده ی درست و حسابی گیرم نیفتاده بود.مطمئنم که کلی سرمون رو گرم میکنه.همین حالا بهش خبر بده که ما عازم بیرمنگام میشیم.باید آماده بشی جان!" جان پرسید: خب حالا کی به سمت بیرمنگام حرکت کنیم؟"
شرلوک مصمم گفت:همین امروز باید وسایل و مقدمات رو آماده کنیم تا فردا حرکت کنیم."
..........................................................................................................................
و در ساعت 10:30 صبح فردای آن روز یعنی 15 ماه می،شرلوک به همراه جان عازم میدلند غربی به مقصد بیرمنگام شدند.آن ها یک کوپه ی اختصاصی داشتند و به غیر از آن دو نفر، فرد دیگری در کوپه نبود.یک ربع پس از به راه افتادن قطار، جان پرسید:نویل گرگسون کی هست؟از چه زمانی همدیگر رو میشناسید؟" شرلوک لبخندی زد و پاسخ داد:من به خاطر حرفه و مهارتم با خیلی از پلیس ها از جمله سربازرس ها ارتباط دارم.پرونده ای که ما دو تا رو با هم آشنا کرد،مربوط به سه سال پیشه.اون خیلی جوونه و بی تجربه است.هر چند یکی مثل لسترید فاکس هم با این که مدت کمی نیست دارای چنین شغلیه، به نظر من یه کودن به تمام معناست.اما به عقیده ی من نویل از اون بهتره."
..................................................................................................................................................................................................................................
پس از رسیدن قطار به ایستگاه بیرمنگام، شرلوک و جان وسایلشان را برداشتند و با پیاده شدن از قطار یک تاکسی اختیار کردند.آنها برای اقامت خود اتاقی را در یک هتل رزرو کردند.ساعت 6 بعد از ظهر شرلوک با گرگسون تماس گرفت و او را به رستوران هتل دعوت کرد.45 دقیقه گذشت تا اینکه سر و کله ی مردی کوتاه قد تقریبا هم قد با جان،با موهای مشکی و یک کت و شلوار سرمه ای رنگ کنار میز شرلوک و جان پیدا شد.او سلام کرد و دستان شرلوک و جان را فشرد.سپس درباره ی جان از شرلوک سوال کرد.چرا که او نیز مانند خیلی های دیگر جان را نمیشناخت.جان خود را معرفی نمود و لبخندی را بر چهره گرگسون جاری کرد.کمی بعد آنها نشستند و گرم صحبت شدند.نویل گفت:همونطور که توی پیام هم براتون نوشته بودم، ماجرا از این قراره که یه پسر جوون ماهر به نام تام مک میلان در مسابقات اتومبیلرانی چند روز پیش توی یکی از مهم ترین مسابقاتش جون خودش رو از دست داد.از محوطه ی مسابقه به کلی خارج شد و ماشینش بعد از چند بار معلق زدن داغون شد و خودش هم جان باخت.خب خیلی مسخره است که بگیم مرگ اون فقط به خاطر یک حادثه بوده.مسیر این مسابقه خیلی دارای پیچ و خم نبوده.اون قبلا توی مسابقات خیلی از این سخت تر موفق شده مقام اول رو کسب کنه.پس چه طور چنین اتفاقی برای یک راننده حرفه ای رخ داده؟" شرلوک لبخندی زد و گفت:نویل تو باهوش تر از اونی هستی که فکر میکردم! اگه الان فاکس اینجا بود حرف های تو رو تکذیب میکرد."
نویل گفت:من به این دلیل که به نابغه بودن شما در این جور مسائل واقف هستم،شما رو به بیرمنگام دعوت کردم."
شرلوک پرسید:از اطرافیانش چیزی دستگیرت نشد؟"
نویل گفت:خب اونطور که به من گفتند،قبل از دعوت شدن مک میلان به گروه ماشین رانی.یه نفر بوده که با پیوستن مک میلان به تیم ،اخراج شده.یعنی مک میلان جانشین اون شخص در تیم بوده.خب این میتونه انگیزه خوبی برای یک قتل باشه.اما خب چیزی که ذهن ما رو مشغول کرده اینه که اون فرد برادر زن مک میلان بوده.اخراج اون مربوط به دو سال پیشه.یک موضوع دیگه هم هست که چرا اون الان این کار رو انجام داده.مگه قبلا فرصت نداسته که این کار رو بکنه؟پس این شک و تردیدها میتونن ثابت کنند که اون قاتل نیست."
شرلوک پرسید:اتومبیل رو ندادید بررسی کنند؟" نویل گفت:چرا.اما هنوز گزارش ها و نتایج آماده نشدند." جان پرسید:بقیه افراد چی؟هم تیمی هاش بهش حسادت نمیکردند؟" نویل گفت:مک میلان مایه افتخار اون تیم بوده.چرا باید بهش حسادت کنند؟" شرلوک گفت:باید درمورد هم تیمی هاش هم تحقیق کنیم.به هر حال پرونده خیلی جالبیه.اولین باره که چنین پرونده ای گیرم اومده.به هر حال من و جان از فردا تحقیقات خودمون رو شروع میکنیم."
فردای آن روز یعنی 16 می ، شرلوک و جان به محل تمرین تیم ماشین رانی رفتند.ابتدا به دفتر آنجا مراجعه کردند.مسئول دفتر مردی به نام "جیم داوس" بود.شرلوک و جان ابتدا خود را معرفی و سپس موضوع مسابقه ی اخیر را مطرح کردند.شرلوک پرسید:ممکنه یک نقشه به من بدید و مسافت مسابقه رو در اون مشخص کنید؟" داوس گفت:البته." سپس نقشه ای را روی میز گذاشت.شرلوک به نقشه نگاهی انداخت و کمی بعد پرسید:محل شروع مسابقه کجا بوده؟" داوس نقطه ای را با انگشت اشاره نشان داد و گفت:در این نقطه." شرلوک گفت:و خط پایان؟" داوس نقطه ای دورتر را نشان داد و گفت:در این محل خط پایان بوده." شرلوک گفت:پس تقریبا مسافت مسابقه 20 کیلومتر بوده.و یک سوال دیگه کجا اتومبیل تام مک میلان رو که از محوطه خارج شده بود پیدا کردید؟" داوس گفت:اتومبیل و جنازه رو جایی پیدا کردیم که تقریبا میشه گفت با نقطه ی شروع 9 کیلومتر فاصله داره.یعنی جایی نزدیک این نقطه.البته بهتون بگم که این مسابقه بیشتر جنبه ی تمرینی داشت تا جنبه رقابت." شرلوک همه نقاط را علامت گذاری نمود.سپس تشکر کرد و به همراه جان از آنجا خارج شد.
..................................................................................................
نیم ساعت بعد آنها به سمت محل مسابقه حرکت کردند.آنجا یک جاده ی خاکی بود و سرتاسر آن محدوده را با نوار احاطه کرده بودند.شرلوک خم شد و به نقطه ی شروع اشاره کرد.جای لاستیک ماشین ها در آنجا دیده میشد.شرلوک شروع کرد به قدم زدن و به جلو حرکت کرد.جان گفت:باید حدود 9 کیلومتر رو پیاده بریم.خیلی زیاده.اما خب چه میشه کرد؟" شرلوک قدری فکر کرد و گفت:جان! تو برو دنبال گرگسون و ازش بپرس که نتیجه آزمایشات اومده یا نه؟" جان گفت:بسیارخوب." سپس جان، شرلوک را ترک کرد و از محوطه خارج شد.شرلوک به جست و جویش ادامه داد.او پیاده مسافت را طی میکرد.گاهی روی زمین مینشست و رد لاستیک ها و چیزهای دیگر را بررسی می نمود.گاهی هم می دوید.سرانجام به محل تقریبی تصادف رسید که سر یک پیچ بود.در آنجا آثار تصادف دیده میشد.شرلوک با خودش تصور میکرد که چگونه اتومبیل از محدوده مسابقه خارج شده و شروع به معلق زدن کرده است.او میدانست که اتومبیل باید با سرعتی زیاد از محوطه خارج شده باشد.اما برایش عجیب بود که یک اتومبیل با داشتن یک راننده حرفه ای سر یک پیچ با چنین سرعتی از محوطه خارج شده است. مسئله ای دیگر این بود که اثری از ترمز هم در آنجا دیده نمیشد.
.....................................................................................................
دو ساعت بعد، شرلوک به هتل بازگشت.در آنجا جان و گرگسون را دید.گرگسون از روی صندلی برخاست و گفت:آقای هولمز! جواب آزمایشات روی اتومبیل مک میلان به دستمون رسیده.خودتون بررسی کنین." سپس کاغذی را به دست شرلوک داد.شرلوک کاغذ را خواند.نتایج چنین چیزهایی را بیان میکردند:سپر جلو از جا بیرون آمده،سرعت از حد معمول سرعت مسابقه خیلی بالاتر بوده و دائما هم بیشتر میشده،در عقب کاملا فرو رفته و رنگش تا حد زیادی رفته و ساییده شده و ...
شرلوک بشکنی زد و گفت:همون چیزی رو که میخواستم به دست آوردم.این جا نوشته شده که سرعت دائما بالا میرفته این چیزیه که خودم هم در بررسی راه به ذهنم رسید.و این ثابت میکنه که ترمز ماشین دچار اختلال شده." جان متعجب پرسید:یعنی ترمزش بریده شده؟" شرلوک گفت:دقیقا.اگر ماشینی ترمز کنه،قطعا اثر لاستیکش روی جاده میمونه.منظورم جاده مسابقه است.چون اون جاده خاکی بوده،باید اثر ترمز روی اون بمونه.ولی در خط تام مک میلان چنین اثری دیده نشده.به خاطر همین هم من به این موضوع مشکوک شدم." گرگسون گفت: حالا که شیوه ی قتل رو فهمیدیم،باید دنبال قاتل بگردیم." شرلوک گفت:با این حال من هنوز به یک موضوع دیگه مشکوکم." گرگسون پرسید:چه موضوعی آقای هولمز؟" شرلوک گفت:ازت میخوام که کاری کنی تا جسد رو کالبدشکافی کنن.باید از خیلی چیزها مطمئن بشیم." جان پرسید:منظورت چیه؟" شرلوک گفت:به زودی خودتون میفهمید.نویل بهتره کاری رو که بهت گفتم جدی بگیری.پس تا فردا خداحافظ." سپس جان و نویل را ترک کرد و با آسانسور به طبقه بالا رفت.جان و گرگسون به یکدیگر نگاه میکردند و با خود فکر میکردند که شرلوک چه در سر دارد.اما با این حال اطمینان داشتند که کار او دلیلی خواهد داشت.
صبح روز بعد،وقتی جان از خواب برخاست متوجه شد که شرلوک در اتاق نیست و تختش مرتب شده.جان دور و برش را گشت و متوجه کاغذی که به آینه چسبیده شده بود گردید.او کاغذ را خواند:صبح به خیر جان! من رو ببخش که بی خبر رفتم.امروز برای تحقیق بیشتر در رابطه با پرونده ی مک میلان به خانه اون میرم تا با همسرش صحبت کنم.شرلوک." جان گفت:حیف شد.من خیلی مشتاق بودم تا توی حل این معما بهش کمک کنم ولی مثل اینکه خودش تنهایی میخواد حلش کنه."
..............................................................................................................................
شرلوک روی صندلی در خانه مک میلان نشسته بود و در حال نوشیدن یک فنجان چای بود.دوشیزه مک میلان روبروی او نشسته بود.او کلاهی توردار صورتی رنگ و یک لباس صورتی نیز بر تن داشت و شرلوک هم کت و شلوار مشکی رنگش را به تن کرده بود و منتظر شنیدن صحبت های همسر مک میلان بود.شرلوک پرسید:میتونم بپرسم که خبر مرگ شوهرتون رو کی شنیدید؟" دوشیزه مک میلان گفت:آه.خب فکر کنم یک ساعت پس از تصادف خبر مرگ تام رو شنیدم.واقعا براش متاسفم.مسلما اعضای تیم هم از مرگ اون ناراحتند.تام افتخار اونا بود." شرلوک گفت:مطمئنا همینطوره.اما... میشه یه سوالی ازتون بپرسم؟شما به نظر اونقدر ناراحت نمیاین.من رو ببخشید اما کوچکترین غمی توی چهره تون احساس نمیکنم." زن جواب داد:فکر نمیکنم زیاد ناراحت کننده باشه.از مرگش خوشحال نیستم ولی اون شوهر خوبی نبود.این اواخر خیلی اختلاف بین ما افتاده بود.باید بهتون بگم که اون منو کتک هم میزد.ما میخواستیم از هم طلاق بگیریم.اگر هم گفتم که متاسفم برای تیمش و دوستانش متاسفم." شرلوک فنجان را روی میز گذاشت و گفت:شنیدم که برادرتون به خاطر تام از گروه اخراج شده.میشه بگید رابطه ی اونا با هم چه طوری بود؟" دوشیزه مک میلان پاسخ داد:آقای هولمز!به نظر من مرگ اون یک حادثه رانندگی بوده این طور که اعلام شده.به هرحال درسته که اون جای برادرم رو گرفت اما این دلیلی نمیشد که برادرم بهش حسادت کنه.واقعا این خیلی مسخره است که کسی بخواد اونو متهم کنه." شرلوک گفت:بله.متوجهم.اما در مورد مرگ همسرتون فکر نمیکنید که مرگ اون جدی تر از این حرف ها باشه؟" در همین هنگام در ورودی خانه باز شد و مرد جوان و درشت استخوانی وارد خانه شد.او انگار میخوات باعجله چیزی بگوید.پس بی درنگ لب گشود و گفت:مینروا باید...." خانم مک میلان ایستاد و رو به مرد جوان گفت:اوه مایکل!کجا بودی؟ایشون آقای شرلوک هولمز هستند که درباره ی قتل تام میخوان تحقیق کنند." اما ناگهان زن آرام جلوی دهانش را گرفت و کمی سرخ شد.مایکل به سرعت لبخندی زد و گفت:خوش آمدید آقای هولمز.باعث افتخاره که...." شرلوک برخاست و گفت:می بخشید که حرفتون رو قطع میکنم.اما من واقعا عجله دارم و باید برم.خدانگهدار" مایکل و مینروا از شرلوک خداحافظی کردند.سپس شرلوک آنجا را ترک کرد و به سمت هتل حرکت نمود.
.................................................................................................................................
- این تمام ماجرا بود.جان نظرت چیه؟"
- خب اونا معلومه رابطه جالبی با تام مک میلان نداشتند...و....بعید نیست از مرگش خوشحال باشند.
شرلوک در حالی که روی تختش نشسته بود، به جان نگاه میکرد.او گفت:تنها چیزی که میتونی بگی همینه؟دقیقا هر چیزی رو که شنیدم و گفتم برات بازگو کردم.البته حرفی که میزنی منطقیه ولی اینو هر آدمی که مغزش پر از چیز های خسته کننده و کسالت آوره و در زمینه جرم و جنایت هیچ سررشته ای نداره هم میتونه بگه."
جان سرش را خاراند و گفت:میشه بگی نتیجه گیری های دیگه چیه؟
شرلوک گفت:هنگامی که مایکل وارد شد مینروا بهش گفت ایشون آقای هولمز هستند که میخوان درباره قتل تام تحقیق کنن." جان پرسید:خب این کجاش عجیبه؟" شرلوک گفت:وقتی مینروا اینو به برادرش گفت، مایکل اصلا تعجب نکرد.خواهرش از کلمه قتل استفاده کرد.در حالی که اونا اصرار دارند بگن که مرگ تام فقط یه حادثه بوده.خب چنین رفتاری خیلی مشکوکه."
شرلوک به همراه جان بر روی مبل در طبقه همکف هتل نشسته بود و منتظر نویل گرگسون بود.انگشتانش را به هم میفشرد و دائما در حال فکر کردن بود.در همین هنگام سر و کله ی گرگسون پیدا شد که پوشه ای را در دست داشت.او به طرف آنها قدم برداشت و گفت:باز هم سلام.همینطور پیچیده ترمیشه. من که دارم بیش از قبل گیج میشم.محتویات معده مقتول رو که بررسی کردیم ،متوجه شدیم که قبل از مسابقه مواد مخدر مصرف کرده.اما مقدارش در حد مرگ نبوده ولی اونقدری بوده که به خاطرش خواب آلود بشه."
سپس پوشه را به دست شرلوک داد.او کاغذ های درون پوشه را برداشت و به بررسی آن ها پرداخت.جان گفت:این یعنی ..." شرلوک به سرعت گفت:یعنی این که یکی از دلایل مرگش هم همین بوده.علاوه بر این که ترمزش رو بریده بودن،به دلیل خواب آلودگی، قدرت تصمیم گیریش برای اینکه حداقل از ماشین بپره بیرون هم ضعیف شده.برای همین هم نتونسته درست تصمیم بگیره و به دلیل از دست رفتن تمرکز،متوجه بالا رفتن بی رویه ی سرعتش نشده.بعدش هم به مقصدش یعنی مرگ رسیده.حالا ما نحوه ی قتل رو به خوبی فهمیدیم.فقط باید قاتل رو پیدا کنیم." جان گفت:باید خودت شخصا با هم تیمی هاش صحبت کنی." گرگسون گفت:من هم موافقم." شرلوک گفت:خب کی میتونی شرایط رو ترتیب بدی نویل؟" نویل گفت:امروز، ساعت 5 بعد از ظهر چطوره؟" شرلوک گفت:خوبه پس امروز میایم به اداره پلیس." نویل پوشه را برداشت و خداحافظی کرد و از در هتل خارج شد.پس از رفتن او، جان که به نظر میرسید چیزی فکرش را مشغول کرده است،گفت:اما یه چیزی با عقل جور در نمیاد.قبل از مسابقه همه باید یه آزمایش بدن تا از سلامتی جسمانیشون اطمینان کامل به دست بیاد.چطور ممکنه اونا متوجه مصرف مواد مخدر توسط تام نشده باشند؟" شرلوک گفت:سوال خوبیه.اما من در جواب این سوال میتونم بگم که ممکنه اصلا اونا نمیخواستند متوجه چنین چیزی بشن." جان پرسید:منظورت چیه؟" شرلوک گفت:خیلی واضحه.کلید این سوال میتونه دو چیز باشه.رشوه و یا تهدید.قاتل نمیخواسته از ماجرا بویی برده بشه برای همین یا از رشوه و یا از تهدید استفاده کرده تا کسی از این قضیه با خبر نشه.البته یه احتمال دیگه هم وجود داره که قاتل و هم دستانش از مسئولین آزمایشات باشند." جان گفت:یعنی کسانی که به مایکل و مینروا ختم میشن؟" شرلوک گفت:احتمالش هست.ماجرا کثیف تر از اون چیزیه که در ابتدا فکر میکردم.ولی قاتل نباید بفهمه که ما بویی بردیم.وگرنه ممکنه فرار کنه."
..........................................................................................................
ساعت 5 بعد از ظهر در اداره پلیس هم تیمی های تام مک میلان دیده میشدند که برای تحقیقات پلیس به آنجا آمده بودند. آنها سه نفر بودند که به همراه مربی و کادر اصلی تیم شش نفر میشدند.شرلوک نیز به تنهایی درآنجا منتظر بود.پس از این که نویل ترتیب همه چیز را داد و شرایط بازجویی را فراهم کرد،شرلوک به اتاق بازجویی رفت و به ترتیب هم تیمی های تام وارد اتاق می شدند.اولین نفر یک پسر 27 ساله به نام "پیتر گرین" بود.شرلوک اولین سوالاتش را درباره ی شب قبل از مسابقه و روز برگزاری آن پرسید.صحبت های پیتر این چنین بود:من و تام به همراه یکی دیگه ازهم تیمی ها به نام "مکس لویت" با هم خیلی صمیمی بودیم.تیم ما خیلی افتخارات به دست آورده بود.به خصوص به خاطر تام.ستاره ی تیم ما تام بود.ما در روز مسابقه غرور و اعتماد به نفس زیادی داشتیم و حتی میتونم بگم که از بردمون مطمئن بودیم.ابتدای مسابقه ما از خیلی ها جلو زدیم.اما تام که در ماشینرانی خبره بود، از همه جلو زد و سرعتش خیلی بالا بود.همین اعتماد به نفس ما رو بالا میبرد.من نفر سوم بودم و نفر دوم هم "دیوید جرارد" از تیم حریف بود.مطمئن بودم که تام مهارت بیشتری نسبت به جرارد داره.فاصله ی تام با ما دوتا خیلی زیاد شده بود.تا اینکه وقتی به یکی از پیچ های سخت جاده رسیدیم،دیدم که یه ماشین شبیه به اتومبیل تام چند متر دورتر از محوطه ی مسابقه وارونه افتاده.سریع روی ترمز زدم و ماشینم رو کنار محوطه پارک کردم.دیوید جرارد بی اعتنا به جریان به راهش ادامه میداد و در پایان هم اون برنده مسابقه شد.اما اصلا برای من مهم نبود.من فورا از ماشین پیاده شدم و به سمت اتومبیل تام دویدم.سریع خودم رو به در راننده رسوندم و اون رو باز کردم و متوجه شدم که تام شدیدا مجروح شده.اون رو از ماشین بیرون کشیدم و روی دوشم انداختم.سوار ماشینم کردمش و خیلی سریع مخالف جهت مسابقه حرکت کردم تا اینکه پس از مدتی به نقطه ابتدا رسیدم.اعضای تیم با دیدن وضعیت تام سخت شگفت زده شده بودند.خیلی زود یه آمبولانس خبر کردند اما بی فایده بود.چون دیگه نفس نمیکشید." شرلوک گفت:قبل از مسابقه چیزی نخوردین؟" پیتر گفـت:چرا...قبل از این که از سلامتی جسمی مون اطمینان پیدا بشه و از ما آزمایش بگیرند.مکس سه تا آبمیوه برامون گرفت و سه تایی با هم خوردیم." شرلوک بار دیگر پرسید:آزمایش چطور؟همگی آزمایش دادید تا وضعیتتون چک بشه؟" پیتر گفت:بله.اما رئیس آزمایشات اون روز خیلی دیر اومد و ما یک آزمایش جزئی دادیم." شرلوک گفت:و تو نمیدونی که علت تاخیر رئیس آزمایشگاه چی بود؟" پیتر گفت:بعد از مسابقه فهمیدم که تصادف کرده و علت تاخیرش هم همین بوده." شرلوک به صندلی تکیه داد و گفت:ممنونم پیتر.میتونی بری!"
یک روز بعد
- خب حالا کاری که باید بکنیم اینه که مایکل و مینروا رو زیر نظر بگیریم .موضوع دیگه ای هم که هست باید با مسئول آزمایشگاه صحبت کنیم و یه هدف دیگه هم داریم که اون کسی نیست جز مکس لویت دوست تام. خیلی از تکه های پازلمون داره میره سر جاش. ولی چیزی رو که باید بفهمیم اینه که کی این پازلو خراب کرده ." شرلوک در حالی که روی تخت اتاقش نشسته بود این ها را به جان میگفت.جان پرسید: به نظرت بهتر نیست به سربازرس گرگسون خبر بدیم؟" شرلوک گفت: فایده ای نداره . اونم کاری رو میکنه که ما میخوایم انجام بدیم.با این کار اوضاع به هم میریزه و مظنونین ما متوجه کارمون میشن. تو بهتره که بری مکس لویت رو که آدرسش رو دیروز از خودش پرسیدم زیر نظر بگیری. منم میرم دنبال کار مایکل و مینروا. "
دو ساعت بعد شرلوک خودش را به چند متری خانه مک میلان رساند و خودش را پشت درختی پنهان کرد . بیش از نیم ساعت آنجا بود تا اینکه یک اتومبیل فورد مشکی رنگ که یکی از چراغ های جلویش شکسته شده بود از پارکینگ خانه خارج شد . راننده آن مایکل برادر مینروا بود. شرلوک شماره پلاک آن را با دقت نگاه کرد و آن را علاوه بر اینکه روی کاغذی یادداشت کرد به خاطرش نیز سپرد . کم تر از پنج دقیقه بعد مینروا با لباس آبی کم رنگ و یک کلاه نقره ای از خانه خارج شد. او منتظر یک تاکسی بود که بالاخره یک تاکسی جلویش ایستاد و او سوار آن شد و به مقصدی که هنوز شرلوک از آن خبر نداشت حرکت کرد. شرلوک نیز به سرعت یک تاکسی گرفت و او را تعقیب نمود . بیست دقیقه بعد تاکسی تقریبا در مرکز شهر بیرمنگام رو به روی پارک "هانسوورت" توقف کرد و مینروا از آن تاکسی خارج شد و به سمت پارک حرکت کرد . شرلوک نیز از تاکسی پیاده شد و به دنبال مینروا رفت. او وارد پارک شد و کنار فواره ای بزرگ ایستاد. شرلوک حدس میزد که او باید منتظر کسی باشد . در همین هنگام شرلوک با جان تماس گرفت و خواست از وضعیت مکس لویت جویا شود . کمی بعد جان موبایلش را برداشت و شروع به صحبت کرد. شرلوک پرسید: خب الان کجایی؟" جان جواب داد:همین الان مکس وارد هانسوورت پارک شد . منم دارم میرم اونجا." شرلوک که سخت شگفت زده شده بود گفت: خدای من! چطور ممکنه؟؟" در همین هنگام فردی کم کم به فواره نزدیک میشد. که به نظر میرسید همان شخصی باشد که مینروا انتظارش را میکشد. آن شخص کنار فواره توقف کرد و جلوی مینروا ایستاد. حدس شرلوک درست بود .او مکس لویت بود که میخواست با مینروا ملاقات کند. مکس و مینروا میگفتند و میخندیدند. حالا دیگر شرلوک تقریبا میدانست که چرا تام مک میلان مینروا را کتک میزد . چرا با او بدرفتاری میکرد. این ها همگی انگیزه خوبی برای انجام یک قتل بود . مکس هم انگیزه خوبی برای ارتکاب جرم داشت. شرلوک به جان گفت: جان! فورا ازشون عکس بگیر و برگرد به هتل. " جان گفت : بسیار خوب." سپس موبایل را قطع کرد و به سرعت از پارک خارج شد. شرلوک در حین این که پارک را ترک میکرد با نویل تماس گرفت. وقتی نویل گوشی را برداشت شرلوک گفت: خوب گوش کن بهت چی میگم . همین امشب تمام هم تیمی ها و مسئولین آزمایشات تیم به همراه همسر مک میلان و برادرش رو توی رستوران "کراوچ" که نزدیک به محل تمرین تیم اتومبیلرانیه جمع کن. خودت هم با چند تا از افرادت به اونجا برو. من و دکتر واتسون هم میایم اونجا . امشب میخوام همه چی رو روشن کنم."
و در ساعت ۸:۲۷ شب همگی در رستوران کراوچ حاضر بودند. یکی از افراد سربازرس گرگسون مراقب در رستوران بود. میهمانان این رستوران مایکل و مینروا به همراه پیتر گرین ،مکس لویت ، مارکوس جونز که هم تیمی های تام بودند ، جیم داوس مسئول برگزاری مسابقه ، دکتر باب سیفمن و همکارانش ، سربازرس گرگسون و چند تن از افرادش و درنهایت شرلوک هولمزهمراه با دکتر جان واتسون . وقتی شرایط کاملا مهیا شد ، شرلوک در نظر همه برخاست و صحبت هایش را شروع کرد. او گفت : دوستان عزیز ممنونیم که دعوت ما رو پذیرفتید. من شرلوک هولمز هستم و ایشون هم همکارم دکتر واتسون هستند . همون طور که میدونید اخیرا در یکی از مسابقات تیم ، فردی جونشو از دست داده. اتفاقی که به ظاهر حادثه بوده اما در عین حال یک قتل رخ داده. طبق گزارش پزشکی قانونی تام مک میلان قبل از انجام مسابقه مقداری مواد مخدر مصرف کرده. حالا سوال اینجاست که چطور ممکنه مسئولین آزمایشات تیم که وظیفه بررسی وضعیت جسمانی مسابقه دهندگان رو بر عهده دارند ، چطور ممکنه متوجه این موضوع نشده باشند. دکتر سیفمن شما روز مسابقه تصادف کردید و نتونستید به محل برگزاری مسابقه برسید. میتونید بگید که دقیقا در کجا و با چه نوع ماشینی تصادف کردید؟ " سیفمن جواب داد : خب . . . من اون روز هنگامی که در خیابان "دنت" بودم وقتی چراغ سبز شد و خواستم حرکت کنم یک دفعه یک اتومبیل فورد مشکی رنگ از سمت راست با سرعت به من کوبید. انگار که خیلی عجله داشت بعدش هم فرار کرد. در عقب آسیب دید. ولی با این حال خسارت زیادی نداشت. اما حداقل باعث این شد که نتونم به مسابقه برسم . " شرلوک پرسید: شماره ی اون اتومبیلی که به شما زد رو به خاطر ندارید؟" او گفت: متاسفانه نه. اما یادمه که دو شماره اولش ۳۳ بود.خواستم شماره اش رو بردارم ولی خیلی با سرعت فرار کرد. " شرلوک لبخندی زد و گفت: خوبه و یه سوال دیگه. آیا شما به همکارانتون در آزمایشگاه اعتماد دارید؟ یعنی به تنهایی میتونند کارشون رو به خوبی انجام بدن؟" سیفمن سرش را خاراند و گفت: آه . . . خب. . . تا حدودی بله." شرلوک گفت: بسیار خوب! چند روز قبل به دیدار دوشیزه مک میلان و برادرشون رفتم. در ابتدا مایکل حضور نداشت اما پس از یه مدت کوتاه مایکل هم وارد خانه شد. وقتی که خواهر و برادر همدیگر رو دیدند ، خواهر به برادرش گفت: ایشون آقای هولمز هستند و اومدند در رابطه با قتل تام تحقیق کنند." مینروا از کلمه "قتل" استفاده کرد اما مایکل اصلا تعجب نکرد.واقعا جالبه." مایکل به نشانه اعتراض برخاست و صدایش را بالا برد که نویل او را نشاند. شرلوک ادامه داد:یکی از دوستان تام مک میلان یعنی پیتر گرین به ما گفته که قبل از مسابقه ، خودش ، تام و یکی دیگه از دوستانش به نام مکس لویت هر کدوم یه لیوان آبمیوه نوشیدند.این آبمیوه ها رو خود مکس خریده بوده و بعد از اون هیچکدوم از اون ها چیزی نخوردند و بعد آزمایش دادن.اما چیزی که در این بین خیلی جالبه اینه که همین امروز مکس و مینروا در هانسوورت پارک ملاقاتی داشتند.ما از این ملاقات چند تا عکس هم گرفتیم.واقعا خیلی جالبه...." مکس اخمی کرد و دندان هایش را به هم فشرد.
- و قبل از این ملاقات اتومبیل مایکل رو دیدم که یک فورد مشکی بود و چراغ جلوش شکسته شده بود و در حین ناباوری شماره پلاکش هم با ۳۳ شروع میشد.براتون آشنا نیست؟"
حاضران به مایکل نگاهی انداختند.او نیز آشفته به نظر میرسید. شرلوک ادامه داد:ما اتومبیل تام رو هم دادیم تا آزمایش کنند و طبق جواب هایی که به دست آوردیم سیستم اتومبیل تام مکمیلان هم دچار اختلال شده. حالا دو موضوع رو باید فهمید.اینکه چه کسی ترمز اتومبیل رو بریده و اینکه برای چی تام مواد مخدر مصرف کرده.خب همون طور که درباره رابطه مکس و مینروا صحبت کردم ، باید بگم که مواد مخدر درون همون نوشیدنی بوده که مکس به تام داده و مواد مخدر هم به قدری بوده که بتونه تام رو دچار خواب آلودگی کنه و به همین دلیل اون متوجه بالا رفتن غیر عادی سرعتش که توسط دستکاری شدن ترمزش انجام گرفته نشده چون تمرکزش از بین رفته و در نهایت جون خودشو از دست داده.و آخرین سوال اینه که کی ترمز رو بریده؟ ..."
در همین هنگام مینروا برخاست و در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود گفت: بسه! بسه دیگه!کافیه ! بهت تبریک میگم .تو خیلی باهوشی.اون کسی که دنبالش هستید منم .من ترمز اتومبیل تام رو بریدم. من کسی بودم که باعث شد اون بمیره.من بهش خیانت کردم.ازت خواهش میکنم دیگه بس کن هولمز! خواهش میکنم...." شرلوک سکوت کرد و دیگر چیزی نگفت. برای لحظاتی رستوران را سکوت فرا گرفت.پس از چند لحظه شرلوک رو به مسئولین آزمایشات کرد و گفت:کی از شما خواست که آزمایش کاملی از اعضای تیم گرفته نشه؟" آنها که یک زن و دو مرد بودند.به یکدیگر نگاه کردند.سرانجام یکی از آنها گفت:مایکل.اون از ما خواسته بود و برای این کار بهمون مبلغی رو پرداخت کرد.
شرلوک آهی کشید و نگاهی به گرگسون انداخت.نویل به افرادش دستور داد تا مجرمین را دستگیر کنند.
.....................................................................................................................................
- دلم برای بیرمنگام تنگ میشه.امیدوارم بتونیم بازم به اینجا بیایم. نظر تو چیه شرلوک؟
شرلوک که روی صندلی قطار افتاده بود و میخواست بخوابد گفت:من که دلم برای خونه تنگ شده.امیدوارم خانم هانسن از دیدن ما خوشحال بشه و دیگه غرغر نکنه.لندن برای ما بهترین جاست جان.آرزوی دیگه ای که دارم اینه که پرونده بعدی هر چه زودتر از راه برسه چون من که نمیتونم زیاد صبر کنم.
.......................................................... ...... پایان...........................................................
امیدوارم از این داستان که به قلم خودم نوشته بودم ، لذت برده باشید. کمبود ها را به بزرگیتان ببخشید.